تست هوش/راز موفقیت/سخنان بزرگان/عاشقانه/و...
دختري بود نابينا
که از خودش تنفر داشت
که از تمام دنيا تنفر داشت
و فقط يکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنين گفته بود
« اگر روزي قادر به ديدن باشم
حتي اگر فقط براي يک لحظه بتوانم دنيا را ببينم
عروس **** گاه تو خواهم شد »
***
و چنين شد که آمد آن روزي
که يک نفر پيدا شد
که حاضر شود چشمهاي خودش را به دختر نابينا بدهد
و دختر آسمان را ديد و زمين را
رودخانه ها و درختها را
آدميان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست
***
دلداده به ديدنش آمد
و ياد آورد وعده ديرينش شد :
« بيا و با من عروسي کن
ببين که سالهاي سال منتظرت ماندهام »
***
دختر برخود بلرزيد
و به زمزمه با خود گفت :
« اين چه بخت شومي است که مرا رها نمي کند ؟ »
دلداده اش هم نابينا بود
و دختر قاطعانه جواب داد:
قادر به همسري با او نيست
***
دلداده رو به ديگر سو کرد
که دختر اشکهايش را نبيند
و در حالي که از او دور مي شد گفت
» پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشي
این عشق برای من هیچ نداشت اما…. گلهای بالشم را ” باغبان ” خوبی بود اشک های هر شب من…!!!
سه شنبه 28 / 3 / 1391برچسب:, :: 6:55 بعد از ظهر :: نويسنده : Alireza می دانی … !؟ به رویت نیاوردم … ! از همان زمانی که جای ” تو ” به ” من ” گفتی : ” شما “ فهمیدم پای ” او ” در میان است . . . سه شنبه 28 / 3 / 1391برچسب:, :: 6:55 بعد از ظهر :: نويسنده : Alireza دلی که شکستی را گچ چاره نکرد ، گل گرفتمش . . .
سه شنبه 28 / 3 / 1391برچسب:, :: 6:55 بعد از ظهر :: نويسنده : Alireza در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟ مثل آرامش بعد از یک غم ، مثل پیدا شدن یک لبخند مثل بوی نم بعد از باران ، در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟ من به آن محتاجم !
سه شنبه 28 / 3 / 1391برچسب:, :: 6:55 بعد از ظهر :: نويسنده : Alireza
1- افغاني ………..صدقه تو شونوم!………….!Sadghe to shonom سه شنبه 28 / 3 / 1391برچسب:, :: 6:55 بعد از ظهر :: نويسنده : Alireza از استاد دینی پرسیدند عشق چیست؟ گفت:حرام است.
از استاد هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت:نقطه ای که حول نقطه ی قلب جوان میگردد.
از استاد تاریخ پرسیدن عشق چیست؟ گفت:سقوط سلسله ی قلب جوان.
از استاد زبان پرسیدند عشق چیست؟ گفت:همپای love است
از استاد ادبیات پرسیدند عشق چیست؟ گفت : محبت الهیات است .
از استاد علوم پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عنصری هست که بدون اکسیژن میسوزد
از استاد ریاضی پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عددی هست که هرگز تنها نیست.
از استاد فیزیک پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آدم رباتی هست که قلب را به سوی خود می کشد.
از استاد انشا پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها موضوعی است که می توان توصیفش کرد.
از استاد قرآن پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آیه ای است که در هیچ سوره ای وجود ندارد .
از استاد ورزش پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها توپی هست که هرگز اوت نمی شود.
از استاد زبان فارسی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها کلمه ای هست که ماضی و مضارع ندارد
از استاد زیست پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها میکروبی هست که از راه چشم وارد میشود.
از استاد شیمی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها اسیدی هست که درون قلب اثر میگذارد
از خود عشق پرسیدم عشق چیست؟ گفت فقط یک نگاه چه خوشـــ خیالـــ بودَمـــ … که هَمیشه ، فِکـــ ـر میکَردَمـــ ، دَر قلبـــِ تو ، مَحکومَمــــ به حَبســِ ابَد …!! به یکبارهـــ جا خوردَمـــ وَقتیـــ زندانبانــــ بَر سَرَم فَریــــــ ـاد زَد … هِیـــ تو … آزادیــــ !! و صِدایــــِ گامهایــــِ ، غَریبهــــ ایــ که به سلّولمــــ میــ آمَد …. سه شنبه 28 / 3 / 1391برچسب:, :: 6:55 بعد از ظهر :: نويسنده : Alireza آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|